Monday, December 3, 2007

حصار

به نام او که گر حکم کند همه محکوم درگاه اوییم
حصار
نوشته : علی مهین‏ترابی
باز من سرگردان، از خودم می‏پرسم
به کجا باید رفت ؟ به که باید دل بست ؟
به که باید پیوست ؟ به دیاری که پر از دیوار است ؟
یا به افسانه دوست ...
گریه ام می‏گیرد !

حرف هایی که نباید گفته می‏شد، گفته شد ! صحنه های رنج آوری که نباید تجربه می‏شد، لمس شد ! آه ها و رنج ها کشیده شد، ولی افسوس ... هیچ کدام مرهمی برای این همیشه خسته نبود.
چه باید نوشت ؟
نه من و نه تو هیچ کدام نمی‏دانیم قرار است فردا چه اتفاقی برایمان بیافتد. تنها یک قدرت مطلق آگاه است که دیدنش نیاز به چشم بصیرت دارد، عفو و بخشش نیاز به درکی دارد که خارج از محدوده ادراک ماست. او آن قدر بخشنده است که قبل از این که بنده اش توبه کند، حس ندامت را در قلب و چشان او متوجه می‏شود و اگر خلوص نیت او را ببیند، از مجازاتش صرفنظر می‏کند.
پشت این میله ها، دیوارهای سرد و بی روح زندان، گویی زندگی مرده است، احساس، اعتقاد، روح همگی با هم به سوی نابودی جاری شده است .
تا نباشی نمی‏دانی چه می‏گویم، همان بهتر که نیستی ! «اسارت» یک لفظ نیست، یک واژه نیست. اسارت یعنی زوال، یعنی مرگ تدریجی ؛ پس از طی شدن اندک زمانی وقتی آسمان محدود، دیوارها و حصارهای اطرافت را می‏نگری، گویی ذره ذره وجودت خرد شده و فرو می‏ریزد ...
آسمان گرفته است، زمین سرد و خسته، متهم به قصاص در کنجی از خلوت خویش در اندیشه نظاره آخرین غروب زندگی ! آری ... شاید این آخرین دمی باشد که از سینه برون می‏آید و شاید دگر باز نگردد.
نوجوان محکوم به اعدام هنوز بیست و دومین بهار زندگی اش را پشت سر نگذاشته که لاجرم پس از طی شدن پنج سال از بهترین لحظات زندگی اش مرگ را بهتر از زندگی فعلی می‏داند.
انتظار مادر و پدر، ملاقات های تکراری و خسته کننده، روزهای تکراری ...
روزگار با او کاری کرده است که گویی برای همه مرده. جواب تلفن هایش را نمی‏دهند، با اکراه به ملاقاتش می‏آیند. اطرافیان همگی از الآن او را وداع گفته اند و او هم وصیت خود را مدت هاست که نوشته.
16 سال ! فارغ از درک و فهمی که بتواند خوب را از بد تشخیص بدهد. بازی سرنوشت با او کاری کرد که طی یک دعوای کودکانه و جمعی در مدرسه، همکلاسی اش مورد اصابت چاقو قرار گرفت و به رحمت ایزدی پیوست.
مرور خاطرات تلخ ذهن انسان را آزرده می‏کند، به طوری که توان روحی و جسمی بیان آن از انسان سلب می‏شود. من نیز ترجیح می‏دهم در موردش بیش از این ننویسم.
مجال این نیست که به شرح و تفسیر ماجرا بپردازیم و پس از سپری شدن این مدت به دنبال مقصر و کیفیت نزاع بگردیم. مهم این بود که اتفاق نمی‏افتاد ؛ ولی افسوس و صد افسوس که دو خانواده تنها و تنها بر اثر یک حادثه داغدار گردیدند.
حال تنها کاری که از دست ما بر می‏آید، طلب بخشش از اولیاء دم مرحوم است. او گرچه از این دنیا رفت، ولی یادش همیشه در قلب ما جاویدان و گرامی است.
امیدواریم اولیاء دم نه به چشم نفرت و کینه از فوت عزیزشان، بلکه به چشم رأفت و رحمت ایزدی برای غفران روح پر فتوح آن مرحوم به دیده یک حادثه به این ماجرا نگریسته و با اعلام رضایت قلبی خود نسبت به متهم، روح آن مرحوم را به آرامش ابدی برسانند.
باشد که از گناه یکدیگر بگذریم تا خداوند با فضل الهی خویش که نه از روی ترحم، بلکه از روی عشقی است که نسبت به بندگانش دارد، به همه بندگانش تفضل می‏کند.

No comments: